خدمت
پادشاهی دستور داد... 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا... هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد.. اورا جلوی آنها انداخته تا با... درندگی تمام اورا بخورند. شاهی دو شاهین هدیه دریافت کرد...
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ...إ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎﺭﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺸﯽ...إ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ...إ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺮﺩﻭﻣﺎﺭ ﺭﺍﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. قدرتی که سود نداشت... ماجرای اشتباه بزرگ...
چگونه میتوان هوشمندیهای خود را شناخت؟ چگونه میتوانیم با کاستی هایمان کنار بیاییم؟ بهترین راه مدیریت کاستی ها کدام است؟ روشهای شناخت توانمندی، عملکردی پیوسته ک...
خدای من همان خداییست... که وقتی می خندم،.. یادم میآید که او مرا می خنداند .. وقتی گریه می کنم،.. میدانم امتحان دیگریست....
فکر کردن به تو ،کار شب و روز من شده، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده... چرا وقتی که آدم تنها میشه.؟ غم و غصهَ ش قدر یک دنیا میشه...
درب راباز میگذارم شاید که باز گردی ... دزد هم که بیاید چیز مهمی برای بردن... نمی یابد با هم باشید،اما بگذارید... در با هم بودن شمافاصله ای باشد... پیری برای جمعی سخن می راند...
مجموعه نکته های برتررمزموفقیت... درسهایی ازمدرسه زندگی تعلیم برتر... مکث راتمرین کنیم، گاهی زندگی سخت است... چگونه ازآرامش نگهداری کنیم....
او دائم صدامیزدو منتظرکمک بود... روزی مردی داخل چاهی افتاد... و بسیار دردش آمد... یک روحانی او را دید و گفت...؟ حتما گناهی انجام داده ای...إإ مردی که جهنم را خرید.که ب...
ماجرای عاشقانه دوتاگنجشک...إإإ یکی داخل اتاق ودیگری پشت شیشه...إ برای کسی که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست...إ برای کسی که نمیفهمد هرتوضیحی اضافه است...
[نتیجه تصویری برای راه وبی راه]ماجرا ازاینجا شروع شد، مرد راستگو و مهربانی بود. که مردم به او راه می گفتند. راه ،روزی از روزها هوای سفر زد به سرش.. اسبی تهیه نمود. و بار و بندیلش را گذاشت تو خورجین..
آنان که به هر ذلتی تن میدهند تا زنده بمانند،
مردگان خاموش و پلید تاریخند.
اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند!
اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست!
اگر روزی ترکت کردند،
بدان با تو بودن لیاقت می خواهد.
زیباترین "معماری" من ،
ساختن "ذهن و دل" خویشتن است .
در گستره ی وسیع اندیشه ی خود ،
سازه ای باید ساخت ،
با ستونهایی برافراشته از افکارم …
و مصالح ، همه از جنس امید ،
و مراقب باشم ،
نقش "افکار غلط" در ذهنم ،
نقشه ی "تخریب بنیاد" من است
میتوان زیبا زیست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم
نه چنان بی مفهوم
که بمانیم میان بد و خوب
لحظه ها میگذرند
گرم باشیم پر از فکر و امید
عشق باشیم و سراسر خورشید
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست
هر کجا خندیدیم
هر کجا خنداندیم
زندگانی آنجاست
بی خیال همه تلخی ها...
بیشتر
از هر جایی که بیفتی ،
احتمالش هست که
بتوانی دوباره بلند بشوی ؛
از هرجایی ،
به غیر از چشم.
کتاب زندگی چاپ دوم ندارد
پرسیدم ؟چگونه
میتوانیم عاقلانه زندگی کنیم
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون
هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار
و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ، و
هیچگاه به باورهایت شک نکن
افتاده درختی که به خود میبالید
از داغ تبر به خاک غم مینالید
گفتم چه کسی به ریشه ات زد؟ گفتا
آنکس که به زیر سایه ام میخوابید
غرورگفت ،غیرممکنه ......
تجربه گفت: خطرناکه ......
عقل گفت: بیهودست ......
دل زمزمه کرد: امتحانش کن ......
عشق رامیگویم...امتحان کردم ..
غرورم به خاک افتاد ....
تجربه ام فنا شد إ
عقلم به باد رفت
ای دل از تو گلایه دارم....وعده ی
خیسی چشمهایم را نداده بودی..