خوش آمدید!

گرگ درلباس میش

گرگ درلباس میش

[من از عقرب نمیترسم ولی از نیش میترسم ندارم شکوه از بیگانگان از خویش میترسم ندارم وحشتی ازیوز ببر] ماجرای گرگی که...؟؟؟ لباس میش پوشید...إإإ ازآن گرگی که می پوشد...إإإ لباس میش می ترسم....إإإ من از عقرب نمی ترسم...إإإ ولی از نیش می ترسم...

دنیای جدید

دنیای جدید

آیادنیای جدیدآرام تراست.؟ آدم قدیمی عوض شده بودو...إ او دیگر آرامش قبل را نمی خواست... اگر دنیای قدیم واقعا آرامش بخش بود. چرا صورت ها و قیافه هادر جوانی... فرسوده م...

خدمت

خدمت

پادشاهی دستور داد... 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا... هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد.. اورا جلوی آنها انداخته تا با... درندگی تمام اورا بخورند. شاهی دو شاهین هدیه دریافت کرد...

لطیفه ونکته ها

لطیفه ونکته ها

ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ...إ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎﺭﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺸﯽ...إ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ...إ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺮﺩﻭﻣﺎﺭ ﺭﺍﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. قدرتی که سود نداشت... ماجرای اشتباه بزرگ...

امید

امید

حکایتی آموزنده ، الاغ وامید.. ماجرا ،اینگونه اتفاق افتاد.. و ما همواره دو انتخاب داریم: قدرت اندیشه...

حافظ

حافظ

داستان خاکسپاری حافظ...إإإ دوستت دارم پریشان...إإإ شانه میخواهی چه کار..؟ ماجرای نخستین فال حافظ...

داستانی ،،، متفاوت

داستانی ،،، متفاوت

در یک دزدی بانک در، گانک ژو، چین،.. دزد فریاد کشید، همه شما در بانک،حرکت نکنید... پول مال دولت است... و زندگی به شما تعلق دارد... تعریفی از سیاست وسیاست مدار.....

عشق آسمانی

عشق آسمانی

نذار باور کنم تنهای تنهام... نمیخوام با کسی غیر از تو باشم... مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان... برای همسر مریض... یادمان باشد... ادب خرجی ندارداما همه چیزرامیخر...

سارا

سارا

وقتی سارا دخترک هشت ساله‌ای بود... پدر به تازگی کارش را از دست داده بود... نمی‌توانست هزینه جراحی برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می‌تواندپسرمان رانجات دهد.

حکایت اندر حکایت

حکایت اندر حکایت

حکایت هیچ کس کامل نیست ..إإ روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید ؟ ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم دوستش دوباره پرسید : خب ، چ...