امید ، حماسه

به زندگی فکرکن
به زندگی فکر کن ،
ولی برای زندگی غصه نخور ،
دیدن حقیقت است ولی درست دیدن فضیلت ،
ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را می خرد،
زندگی معلم بی رحمی است که اول امتحان میگیرد بعد درس می دهد،
با شروع هر صبح فکر کن تازه به دنیا اومدی ، مهربان باش و دوست بدار ،
شاید فردایی نباشد و شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد...
یادمان باشد...باشکستن دل دیگران ماخوشبخت ترنمیشویم.
کاش.... بدانیم اگردلیل اشک کسی شویم دیگربااوطرف نیستیم...
باخدای اوطرف هستیم....
گاهی فکرمیکنیم روال تغییرات شخصیتی و رفتاری در فرد با بالاتر رفتن سن کمتر میشودو یک ثبات نسبی بوجود می آید .اما من فکرمیکنم همیشه اینطور نیست شاید این ثبات در فکر و نوع اندیشه بوجود بیایید اما در رفتار وشخصیت کاملا معکوس است .آنچه تجربه خودم نشان میدهد این است که در سنین جوانی بدلایل زیادی پافشاری بیشتری روی خصوصیات فردیمون داریم غرور ملزم جوانی باعث میشود تغییرات را به سختی در خودایجادکنیمو با اصرار روی آنچه هستیم و فکرمیکنیم ،میمانیم اما با بالاتر رفتن سن ناخوداگاه آموخته میشویم که باید منعطف تر باشیم و ارام تر و منطقی تر و آسان گیرتر ....چقدر نسبت به روزهای اول جوانی تغییر کرده ام...چقدر کمتر اعتراض میکنم، کمتر جوش می آورم،کمتر بهانه میگیرم ،کمتر بهانه می آورم ، کمتر بهم برمیخورد ،کمتر احساساتی میشوم ،کمتر به ظواهر توجه میکنم،کمتر بگو مگو میکنم وکمتر میخندم و........بیشتر دیگران راتوجیه میکنم ،بیشتر کنار می آیم ،بیشتر فکرمیکنم،بیشتر تنهایی را انتخاب میکنم،بیشتر عمقی نگاه میکنم،بیشتر گذشت میکنم، بیشتر دردها را احساس میکنم وبیشتر سکوت میکنم و... طوری شده ام که انتظارهرچیزی را در هرلحظه ای دارم...فکرمیکنم چیزی نیست که بتواند مرا غافل گیر کند حداقل به شادی.....این نشانه های پا تو سن گذاشتن نیست؟بعد از آنکه همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم کهزندگی،همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع می*شناختیم!این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده*ای اختصاصی بسوی خوشبختی وجود ندارد.خوشبختی، خود همین جاده ایست که ما را به زندگی و آیندههدایت می کند.تو رو خدا بیائید از هر لحظه زندگی لذت ببریم.
همیشه فکر کن در یک دنیای شیشه ای زندگی می کنی ،
پس به طرف کسی سنگ پرتاب نکن ،
چون اولین چیزی که می شکند دنیای خودت است.
قدر لحظات خود را بدانید
.حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود
!
"دیروز"گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری
.اندکی فکر کن ...
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :"
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند، سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
واکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،فرصت را برای طلب
"بخشش" مغتنم شمارید،
منابع: دکتر قمشه ای
:دهکده اندیشه
متن نظر ... دوست داشتنیه ممنون حقاکه کتاب زندگی نسخه بعدی ندادجهت اینکه بعدی وجودندارد
متن نظر ... زیبابودپسندیدم مرسی
متن نظر ...ماانسانهابه امیدزنده هستیم
متن نظر ... به نظرمیام چقدر نسبت به روزهای اول جوانی تغییر کرده ام...چقدر کمتر اعتراض میکنم، کمتر جوش می آورم،کمتر بهانه میگیرم ،کمتر بهانه می آورم ،مگه داریم؟؟؟؟
متن نظر ... بسیارزیباممنونم
متن نظر ... عکس کره بااجازه کپی رئیس
متن نظر ... به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستندخوبه
متن نظر ... الهی امیدکسی ناامیدنشه
متن نظر ...درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم
متن نظر ...ممنونم عاییست
متن نظر ...زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند ..
.... پس ما بمیرم بمیرم دیگه چون کسی نیست به امید ما زنده باشه و با نفسمون آرام بگیره انگیزه واسه زندگی کردن رو از دست دادم
متن نظر ...تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را می سپارم به رویای فردا به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد خداحافظ ای بر غبار دل من خداحافظ ای ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی، اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
متن نظر ..پس از فهمیدن دلیل وی و مشخص شدن جریان، آن را فراموش کرده و سعی نکنید اشتباه او را به رخش بکشید یا دائماً خطاهایش را در هر زمانی که با هم اختلاف نظر پیدا میکنید، یادآوری کنید.
That is very attention-grabbing, You are an excessively skilled blogger. I've joined your feed and look ahead to in the hunt for more of your great post. Additionally, I have shared your website in my social networks