تعلیم و تربیت

کبوتر لب تنگ ماهی نشسته بود ،

گفت:سقف قفست شکسته چرا فرار نمیکنی؟

ماهی با چشمهای قشنگش نگاهی نافذ به کبوترکرد و معصومانه گفت :

واسه پدر مادرت متاسفم بااین بچه تربیت کردنشون

سن من بستگی به خواست مامانم داره یه وقتا می گه «تو دیگه بچه نیستی،

این کارا چیه؟ از تو بعیده» یه وقتا هم می گه «تو هیچی حالیت نیست …

بچه ای هنوز، این چیزا رو نمی فهمی!»

این خیلی مهمه که وقتی از زندگی کسی رد میشی،

رد پای قشنگی از خودت به یادگار بذاری

و عزیزی میگفت :

همیشه آنقدر خوب باش که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران، گرفتن خودت از آنهاباشه

 








اعتراف میکنم
اون بچه مردمی که همیشه پدر مادرتون ازش تعریف میکنن
و بهتون سرکوفتشو میزنن، منم !
حلاااال کنید






سن من بستگی به خواست مامانم داره
یه وقتا می گه
«تو دیگه بچه نیستی، این کارا چیه؟ از تو بعیده»
یه وقتا هم می گه
«تو هیچی حالیت نیست … بچه ای هنوز، این چیزا رو نمی فهمی!»














ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ : " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : " ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ " ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ : " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ، ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ ؟ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ ؟ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ... ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻧﯿﺴﺖ . ﮔﺬﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ... ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ... ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ... آدمها بفهمید دل آلزایمر نمی گیرد...

ما انسانها مثل مداد رنگی هستیــم...

شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیــم...

امـّا روزی برای کامل کردن نقاشیمان دنبال هم خواهــــیم گشتاگر خواستی بدانی چقدر ثروتمندی ، هرگز پول هایت را نشمار ؛ قطره ای اشک بریز و دست هایی را بشمار که برای پاک کردن اشک هایت می آیند. این است ثروت واقعی.

از همان روزی که دست حضرت قابیل، 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل،

از همان روزی که فرزندان آدم،

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید،

آدمیت مرد، گرچه آدم زنده بود.

اگر روزی لباس فقر پوشی 

غرورت را برای ‌تکه نانی ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته 

تهی‌ دست و زبان بسته  به سوی ‌خانه باز آیی 

اگر در روز گرما خیز تابستان  تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی 

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر  عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌ 

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی  نمی‌گویی؟! 

منبع :وب مفید

تصاویر

 

17 نظر

  1. متینمتینsays:

    متن نظر ...زیبابودپسندیدم مرسی

  2. عزتعزتsays:

    متن نظر . ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ : " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ منصفانه است

  3. اسماعیلاسماعیلsays:

    متن نظر ... باباعجب مدرسی باتجربه ای

  4. ناشناسناشناسsays:

    متن نظر ... مامثل پاکن بایداشتباعاتمان راپاک نماییم گذشت جنس خوبیست

  5. ناشناسناشناسsays:

    متن نظر ...پسندیدم

  6. ناشناسناشناسsays:

    متن نظر ... اینوداشته باش اعتراف میکنم اون بچه مردمی که همیشه پدر مادرتون ازش تعریف میکنن و بهتون سرکوفتشو میزنن، منم ! حلاااال کنید

  7. آرمینآرمینsays:

    متن نظر ... جدی غرورکسی رابشکنی نابوده

  8. شریف میداشریف میداsays:

    متن نظر ...سلام علیکم رفیق قدیمی اگه ایجاها پیدات کنیم اقای قاسمی میدونی من کجام منایادت میادحسن هزاری من کاناداهستم ازعکس زیبات شناختمت هنوزخوشتیپی رفیق من پیرشدم دوباره بهت سرمیزنم توقلبمی مهربون دوست..............یاردبستانی من بامنوهمراه منی

  9. ناشناسناشناسsays:

    متن نظر ...سلام خرسندم بسیارعالی

  10. حاج اصغرحاج اصغرsays:

    متن نظر ...ممنون آقای قاسمی ازمطالب وموضوعات زیباتون

  11. آرمینآرمینsays:

    متن نظر ...گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

  12. ناشناسناشناسsays:

    متن نظر ... تصویر بچه کپی اقای قاسمی وب سایت مشتی دارین مرسی

  13. یاسینیاسینsays:

    متن نظر ...مادر...پسرم داری چی می سازی؟ پسرک هم با ملایمت جواب داد:یک کاسه ی چوبی کوچک. تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم.و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.

  14. علی اصغرعلی اصغرsays:

    متن نظر ...شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

  15. مرتضی امینی مصگریمرتضی امینی مصگریsays:

    متن نظر ...صدای باران می آمد بی قرار منتظرت بودم صدای پاشنه ی کفشی بلند بر قلبم قدم میزند بازهم خیلی بی دلیل منتظرت بودم شب پنجره هارا به سوی کوچه باز کردم همان کوچه ای که همیشه تنهای تنها منتظرت بودم از خواب بلند شدم خانه سکوتم را با شمع روشن کردم بعد فهمیدم تمام عمر بی دلیل منتظرت بودم

  16. طاهرطاهرsays:

    متن نظر ...مرا گویی که رایی من چه دانم چنین مجنون چرایی من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی من چه دانم منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی من چه دانم مرا گویی به قربانگاه جان‌ها نمی‌ترسی که آیی من چه دانم مرا گویی اگر کشته خدایی

  17. SteveStevesays:

    What a material of un-ambiguity and preserveness of valuable knowledge regarding unpredicted emotions.