خاطرات دورانی که گذشت
اینجانب تصمیم گرفتم گذشته زندگی نامه خودرامرورنمایم
طبق مستندات درتاریخ یازده شهریوریکهزاروسیصدچهل دو(1342/6/11)درشهراصفهان میدان احمدآبادخیابان بزرگمهر خیابان دکترمفتح(بهرام سابق) چشم به جهان گشودم. درسن پنج سالگی متوجه موقعیت ووضعیت خودم درخانواده شدم:مایک خانواده هشت نفره مشغول زندگی بودیم دوخواهرکه درمقام بزرگترنفراول ودوم وچهاربرادرکه بنده نفردوم بشمارمی آمدم،بدنه مالی خانواده قابل تحمل بود.پدری مهربان وباتلاش وزحمتکش،کارگری می کردتمام وقتش صرف خانه وخانواده وهمچنین مادری قانونمندوباانظباط و زحمتکش ایشان نیزدوشادوش پدر کار میکرد.واداره منزل باایشان بود.درآن زمان ابتدای فرعی محل سکونت ماکوره گچ پزی بودنام مالک آن مکان (حاج علی)بودوهمه به ایشان می گفتند علی جان اهالی محل هرکدام مشغول ساخت و سازمی شدنداز این کوره مصالح ساختمانی تهیه می نمودند.خودروحمل گچ ایشان الاغ بود آن زمانها وسیله نقلیه بسیارکم وشاید خیلی جاهانبود.ظرفی روی الاغ بود اسم این ظرف که روی الاغ نصب می شدگاله نام داشت شکل خورجین بودولی بسیاربزرگتربخوبی یادم هست دوستان عزیزمردم می رفتند سفارش می دادند برایشان مصالح ساختمانی می آورد شایدبرایتان باورش سخت باشد،الاغ دومرتبه که مصالح ساختمانی می آورد دفعات بعدی خودش بدون صاحب بارابه مقصدمی آورد.وماکه بچه وبازی گوش بودیم وقتی حاج علی گچ فروش دنبال الاغش نبود حیوان رااذیت می کردیم. واین حرکت ماباعث می شدحیوان مسیرراگم کند،و سرگردان می شدزمانی که برگشت حیوان به کوره دیرمی شدعلی جان کوره دار دنبال حیوان می گشت والاغ راپیدا می کرد.اومی دانشست که شیطنتها کارماکوچولوهای محل است ولی چیزی نمی گفت و مشغول کارمی شد.کم کم ماداریم بزرگترمی شویم زمان بسرعت درحال سپری شدن است علاقه زیادی به میهمان ومیهمانی رفتن داشتیم،یکی ازدلایل این بودکه بابچه های فامیل یادوستان خانواده بازی می کردیم سطح زندگی وروابط مردم باهمدیگر خیلی دوست داشتنی بود مهمانیها ساده وبی حاشیه بودبه این دلیل خانواده هاباهم رفت وآمد داشتند.اگریکی ازخانواده ها مشکل مالی پیدامی کردبزرگترهاباهم مشورت واورادرحدتوان یاری می نمودند. خلاصه همه چیزشیرین ودلنشین بود.دوست داشتنهاواقعی ومحبتهاآسمانی بود.آرام آرام داریم به سن هفت سالگی می رسیم بایدآماده شویم جهت ثبت نام می خواهیم به مدرسه برویم اول مهرماه سال یکهزارو سیصد وچهل نه وارد دبستان شدیم نام دبستان صیرفیانپورواقع درخیابان جی نزدیکی محل سکونت بود.شروع به درس خواندن نمودیم.مادرم می گوید فرزندباانظباطی بودی بخصوص ازنظرپوشش لباس ونگهداری ازوسایل شخصی کم کم داریم بزرگترمی شویم درسال 1351پدرومادرتصمیم گرفتند،منزل مسکونی راکمی بزرگترنمایند.واین اتفاق افتاد زمینی توسط پدرخریداری شدواقع درخیابان بلال(کسری سابق)خلاصه باتلاش خصتگی ناپذیر پدر ومادرم خانه مادرمحل جدیدساخته شدخانه جدیدبزرگ وجذاب وبرخیابان اصلی اماماناراحت بودیم بخاطر همسایه های محل سابق ودوستانمان،فاصله زیادنبود مرتب به بچه ها سرمی زدیم آرام آرام به محل جدیدعادت کردیم.همه چیز خوب ودوست داشتنی پیش می رفت. دوخواهر بزرگترصاحب زندگی مستقل شدندومنزل پدری راترک نمودند.خوب حالا من فرزندپسرونفردوم خانواده هستم تقریبادوست داشتیم درامورنظردهیم وعلاقه مندبودیم به سخنان ما توجه کنند.آن زمانهاخیلی ازخانواده هاازجمله خانواده ما تلویزیون نداشتیم.خاطرم هست به یک فیلم خارجی علاقه مندبود نام این سریال مردشش میلیون دلاری بود سریالی جذاب ودوست داشتنی حدود یک سال این سریال روی آنتن بودوهمه جمعه ها پخش می شدومابدلیل علاقه زیادبه این سریال مجبوربودیم حدود3 کیلومتر پیاده برویم خانه یکی ازدوستان جهت تماشاولی خسته نمی شدیم ولذت می بردیم پدرم درسن چهل وهشت سالگی دچاربیماری قلبی شدوتحت درمان قرارمی گرفت ومابرادرهامجبورشدیم او را یاری کنیم وبنده مقطع راهنمای مشغول تحصیل بودم.محل تحصیل بنده درمقطع راهنمایی مدرسه راهنمایی کاشفی واقع درخیابان استادهمایی(معروف به پاقلعه)بود.سال دوم بودم که متوجه شدیم دارداتفاق عجیبی می افتدآری مردم تصیم بزرگی گرفتند.بجه های مدرسه ماشعارمرگ برشاه ودرودبرخمینی سردادند و مدیر مدرسه خاطرم هست مردباشخصیتی بود اوبابجه های مدرسه کاری نداشت.خلاصه این حرکت ادامه پیدا کرد وآرام آرام این بچه های مدرسه راهنمایی وقتی مدرسه تعطیل می شد.شعارمی دادند و از مدرسه واردخیابانهای اطراف می شدند مانوجوان بودیم واین سروصداها خیلی لذت می بردیم،این نهضت ادامه داشت وحتی یکروز نیروهای امنیتی نزدیکی مدرسه ماایستاده بودنددقیقا خاطرم هست ازمدرسه که بیرون آمدیم شعارمرگ برشاه سرمی دادیم،ازکنارشان ردشدیم باماکاری نداشتندولی فردای آن درادامه مسیر بودیم که یکی ازدانش آموزان مدرسه مارادستگیرکردند.از سرنوشت اواطلاعی پیدانکردیم، کم کم تضاهرات پر رنگ ترشدکاربه محل سکونت کشیدوشبها دورهم جمع می شدیم وشعارمی دادیم اجازه بدهیدیک خاطره برایتان نقل کنم یکی ازشبهامشغول تجمع وشعاردادن بودیم یکی ازبچه های محل گفت ولاتفرقو برین خانه هاتون مامورا اومدن ماهم رفتیم منزل بعدیکی ازدوستانم گفت ولا تفرقو یعنی متفرق نشویدفکرمی کنم معنی کلمه رانمی دانست، بگذریم،سال هزاروسیصدوپنجاه وهفت رسید وامام آمدانقلاب پیروزشد.ومابرادرهاکمی پدربیمارمان رایاری می کردیم به تحصیل ادامه می دادیم،خاطرم هست ازبس به خودرو علاقه داشتیم پدرومادرتصمیم گرفتند و یک دستگاه خودرو پیکان جوانان ازیکی ازهمسایگان که قصدفروش داشت خریداری نمودند برای مابسیارعالی ودوست داشتنی بود من گواهینامه نداشتم ولی ازخودرواستفاده می کردم وچیزی از خطرات احتمالی نمی دانستم فقط ازخودروسواری لذت می بردم. ودرنگهداری ازآن خیلی دقت واحتیاط می کردم شهرخلوت بود شایدبرایتان جالب باشد.بیش از80 درصد مردم وسیله نداشتند.وبعدازمدتی باتلاش زیاد گواهینامه گرفتم بحمدالله برای مااتفاقی نیفتاد.درسال یکهزاروسیصدوشصت یک حالا وقت رفتن من به خدمت سربازی فرارسیده است.ثبت نام نمودیم ودرتاریخ 18/5/1361به خدمت سربازی رفتیم برای دروه آموزشی مارابه تهران پادگان مهرآبادجنوبی بردند.حدودسه ماه آموزش دیدیم وبعد براساس امتیازنمره تیراندازی تقصیم شدیم،نمره خوبی نگرفتم،خلاصه سهمیه بندرعباس شدیم وسرنوشت مااینگونه رقم خورد چندروزی مرخصی وبعدبه بندرعباس رفتیم خانه پدری تلفن نداشت نامه می نوشتیم برای خودمان مردی شده بودیم،باورکنیدبعضی وقتها خودمان زودتر ازنامه به منزل می آمدیم،همسایه خانه پدری کامیون داشت هرموقع بندرعباس سرویس می آورد سری به من می زد خیلی خوشحال می شدم،حدودپانزده ماه بندرعباس خدمت وظیفه سپری شده بودبخشنامه ای آمدکه هرکس تمایل داردمی تواند شش ماه آخرخدمت که آن بعنوان دوره احتیاط وظیفه نام برده می شدبه شهرستان خودبرودودرآن مکان انجام وظیفه نمایید.تصمیم گرفتم وبه اصفهان آمدم،درتاریخ18/5/1363خدمت سربازی به اتمام رسید.به منزل آمدیم،پس ازآن تصمیم گرفتیم برای خود شغلی پیداکنیم ومشغول کارشویم ازطرفی تشکیل خانواده بدهم .حدود دوماه بعدازخدمت ازدواج کردیم وبعدازمدت کوتاهی جهت استخدام دروزارت بهداری ثبت نام انجام شد،وپس ازمراحل اداری پذیرفته و مشغول به کارشدم.آن موقع ساختمان ستادبهداری میدان خواجوکنارهلال احمربود،درادامه پس ازدوسال زندگی مشترک باهمسر م سال یک هزاروسیصدوشصت وپنج خداوند فرزندی به داد.آن فرزند دختر بود . وازبرکت قدم این فرزند(اول) وسیله نقلیه خریداری شده بود. خلاصه فرزندمان دربیمارستان اصفهان کلنیک چشم به جهان گشود.فرزندمان حدود چهل روزازتولدش گذشت که ازطرف محل کاربصورت داوطلب جهت اعزام به جبهه ثبت نام نمودیم وراهی منطقه جنگی شدم حدودسه ماه درجبهه های نبردمشغول خدمت بودیم و سرانجام به اصفهان آمدیم ودرمحل کار حاضر و فعالیت کاری شروع گردید.درخانه پدری زندگی می کردیم، شبها همگی دورهم جمع می شدیم وازجنگ جبهه زیاد سخن می گفتیم،تصمیم گرفتیم خانه ای مستقل خریداری کنیم وباهمراهی پدرومادراین حرکت انجام شد.ومنزلی خریداری شدخیلی راضی بودیم وخوشحال، بخاطرتوانایی درتعلیم وتربیت فرزندمان تصمیم گرفتیم چندسالی فاصله بین تولدفرزندبعدی باشد،پس از9سال خداوندفرزندی دیگربه ماداد.فرزنددوم پسربود.وضعیت مالی تفریباقابل قبول همه چیزبمدالله خوب پیش می رفت باکاروتلاش روزهاسپری می گشت. درسال 1376 بودخاطرم هست درماموریت تهران بودم که اطلاع دادند پدرحالش خوب نیست وبلافاصله متوجه شدم بعلت بیماری قلبی برحمت خدارفته به اصفهان آمدم وخلاصه بااندوه فراوان پدرمهربانمان را دفن نمودیم باورکنیدتحملش بسیارسخت بود اشک چشمانم جاری بودباخود فکرمی کردم انگارهمه چیزراازدست داده بودم وکانون خانواده آسیب جدی دیده بود. بستگان می آمدندتسلیت می گفتندولی همچنان جای پدرخالی بود.آرام آرام به وضع موجودعادت کردیم همسرم علاقه زیادی به پدرم داشت اوبسیارمهربان بودوایشان نمی توانست باموضوع فوت پدرم کناربیایدوسرانجام دچاربیماری افسردگی شدو چند سالی بااین بیماری دست وپنجه نرم کردیم.درنهایت ایشان بهبودیافت.زندگی درحال ادامه مسیروفرزندان بزرگتر ومشغول تحصیل فرزنداول دانشگاه پذیرفته شد.وماداریم زندگی عادی خودراطی می نماییم ودرنهایت هم اکنون که باشماعزیزان سخن می گویم فرزنداول دانشجوی مقطع دکتری وترم پایان است وفرزنددوم دانشجوی مهندسی عمران ترم چهارم دریکی ازدانشگاههای اصفهان وبه لطف پروردگارزندگی آرام وقابل قبولی داریم.
:: به رسم ادب یادی ازپدرم ( اوپدری مهربان بود)
پدر ... یک خودکارشکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد!!!
پدرم .....
کاش می دانستی چقدر دلم بهانه ی تو رو میگیره هر روز
پـــــــــــــدرم:
اقیـــ ـــانوس هــ ـم که باشــ ـــم . . .
بی تــــ ــــو آرام نیستــ ـــ ـــ ــم . . .
دلم هوای با تو بودن کرده
دلم از این روزهای سرد بی تو بودن گرفته
دلم برای مهربانی صدایت تنگ شده
تنهایم ، خسته ام به حضور سبزت محتاجم
برخیز پدر بجاست که بیدار شوی
و این قافله را دوباره سالار شوی
دل را به فدای قدمت میریزم
یک بار دگر اگر تو تکرار شوی
از اینکه تاپایان سخنان ماراتحمل نمودیدسپاسگزارم موفق وپیروزوسربلندباشید
تنظیم : 15/1/1394
متن نظر ... جالب بود وبی حاشیه مرسی
متن نظر ...ایول زیبابودکوره گچ پزی چی شد
متن نظر ... خیلی مشتی چه باحاله کوره الان چی شده نوع کابری
متن نظر ... چه زود گذشت
متن نظر ... ممنون آقای قاسمی ولاتفرقو
متن نظر ... عالی بود ولی کم بودازسختیها کمترنوشتی بچه مثبت
متن نظر ... شیرین ودمست داشتنی
متن نظر ... آقای قاسمی همه راننوشتی کم بودولی شیرین وخواندنی مرسی
متن نظر ... کم بود ولی قشنگه
متن نظر ... مرسی
متن نظر ... دوست من زیبا عالی خداپدرت رارحمت کنه
متن نظر ... متن درباره پدرزیبا وقشنگ
متن نظر ... مثبت بودوشیرین
Magnificent site. Plenty of helpful info here. I am sending it to a few buddies ans also sharing in delicious. And naturally, thank you for your effort!
Ridiculous story there. What occurred after? Good luck!
Thank you for sharing your info. I really appreciate your efforts and I will be waiting for your next write ups thanks once again.
Simply wish to say your article is as amazing. The clearness for your put up is just great and i could suppose you are a professional in this subject. Fine together with your permission let me to take hold of your feed to keep updated with imminent post. Thank you one million and please keep up the enjoyable work.
Woah! I'm really enjoying the template/theme of this site. It's simple, yet effective. A lot of times it's challenging to get that "perfect balance" between user friendliness and appearance. I must say you have done a excellent job with this. Additionally, the blog loads very fast for me on Opera. Exceptional Blog!
Link exchange is nothing else but it is simply placing the other person's weblog link on your page at suitable place and other person will also do same in favor of you.
I like the valuable info you provide in your articles. I will bookmark your blog and check again here frequently. I'm quite sure I'll learn lots of new stuff right here! Best of luck for the next!
Howdy outstanding website! Does running a blog such as this take a massive amount work? I have very little expertise in computer programming however I had been hoping to start my own blog soon. Anyway, should you have any suggestions or techniques for new blog owners please share. I understand this is off topic nevertheless I just wanted to ask. Kudos!
I couldn't resist commenting. Perfectly written!
Link exchange is nothing else but it is just placing the other person's webpage link on your page at proper place and other person will also do same for you.
I do not even understand how I finished up right here, but I thought this submit was good. I don't recognise who you might be but certainly you are going to a well-known blogger when you aren't already. Cheers!
Every weekend i used to pay a visit this site, because i want enjoyment, as this this web site conations truly nice funny material too.
Hello would you mind letting me know which hosting company you're using? I've loaded your blog in 3 completely different browsers and I must say this blog loads a lot faster then most. Can you suggest a good web hosting provider at a reasonable price? Thank you, I appreciate it!
I'm amazed, I have to admit. Rarely do I come across a blog that's equally educative and interesting, and let me tell you, you have hit the nail on the head. The problem is something that not enough folks are speaking intelligently about. I am very happy that I found this during my hunt for something concerning this.
I think everything published was actually very reasonable. However, think about this, suppose you were to create a awesome headline? I mean, I don't wish to tell you how to run your blog, however what if you added something that grabbed folk's attention? I mean خاطرات دورانی که گذشت is a little plain. You could look at Yahoo's front page and watch how they create article headlines to get people to open the links. You might add a video or a related pic or two to get people interested about everything've got to say. Just my opinion, it could make your posts a little livelier.
Hi, this weekend is fastidious designed for me, as this moment i am reading this great informative post here at my house.
Ahaa, its good conversation concerning this post here at this weblog, I have read all that, so now me also commenting here.
Fantastic beat ! I wish to apprentice while you amend your web site, how can i subscribe for a blog web site? The account helped me a acceptable deal. I had been a little bit acquainted of this your broadcast offered bright clear concept
Appreciate this post. Will try it out.
Greetings! Very useful advice in this particular article! It is the little changes that make the most significant changes. Thanks for sharing!
Pretty! This was an extremely wonderful post. Many thanks for providing these details.